...صدا کن مرا
این روزها دلگیرند
یا من دلم گرفته؟
چقدر دلم هوای اردوی قم و جمکران دانشگاه قبلی رو کرده....
از صبحش انقدر ذوق داشتیم تا ساعت 4 بشه و بریم سوار اتوبوس بشیم....
چقدر خوب بود کلاً. حال خاصی داشت....
همیشه کم بود ولی. تا میومدیم بشینیم یه کم دعا و نماز بخونیم وقتمون تموم شده بود و باید می رفتیم سوار اتوبوس می شدیم. تو راه برگشتم که نوبتی سرمون رو می ذاشتیم رو شونه ی بغل دستی و می خوابیدیم.
دلم خیلی هوای اون روزا رو کرده.... خیلی زیاد:(
خدایا چطوری بعضی از بنده هات می تونن انقدر بزرگ باشن، انقدر وسیع باشن؟
.
چرا نمی تونم؟ چرا نمی تونم پیله ام رو پاره کنم؟
کمکم کن از سطح جدا شم، برم به عمق.....
ای حرمت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده.........
چقدر دلم می خواست الان مشهد بودم......
"ما همانیم که خود می دانیم، من ما نیست هنوز، آنچه او می خواهد"
باز هم تمام خیال هایم را اشتباه بافته بودم، باید بشکافم و از نو ببافم....
دانه های برف؛ آرام آرام از دل سپید آسمان روی صورت یخ زده ی زمین می نشینند و من از پشت پنجره به حرکتشان زیر نور چراغ های کوچه نگاه می کنم و به این فکر می کنم که آخرین باری که آسمانِ شب را انقدر سپید دیدم کی بود....
برف های نشسته روی درختان کاج و چنار؛ مرا عاشق تر ِ برف می کند:)
چقدر این روزها فراز و نشیب دارم، دائما بالا و پایین می شوم درون خودم...
"ای کاش هنوز هم بزرگ می شدیم و یادمان می رفت...."
Design By : Pichak |