سفارش تبلیغ
صبا ویژن

...صدا کن مرا

پس چرا پاییز نمیشه؟ 28 روز گذشت ولی هنوز پاییز نشده. هنوز یه دونه برگم رو زمین نیست. هنوز یه باد پاییزی هم نخورده تو صورتم. هنوز یه نفس عمیق با ملکول های خوشمزه ی پاییز هم نکشیدم. هنوز یه بارون درست حسابی پاییزی هم نیومده. هنوز، هنوز، هنوز... پس کی؟


نوشته شده در چهارشنبه 89/7/28ساعت 9:20 عصر توسط ساجده کاف نظرات ( ) |

از بعضی کارهام بیزارم، اما نمی دونم چرا بازم تکرارشون می کنم:(
اعصابم از دست خودم خورده:(
نوشته شده در شنبه 89/7/24ساعت 9:9 عصر توسط ساجده کاف نظرات ( ) |


قطار می‌رود
تو می‌روی
تمام ایستگاه می‌رود
و من چقدر ساده‌ام
که سال‌های سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده‌ام
و همچنان
به نرده‌های ایستگاه رفته
تکیه داده‌ام!

.
آخ که چقدر دلم هوای شعر قیصر کرده بود.... خیلی وقت بود نه خونده بودمش، نه نوشته بودمش....


نوشته شده در شنبه 89/7/24ساعت 4:28 عصر توسط ساجده کاف نظرات ( ) |

همین دیروز بود. قبل از ظهر. نزدیکای ساعت 11.
.
میگن خدا دوستت داشته، می خواسته بهت ثابت کنه من اگه بخوام هر لحظه می تونم ببرمت ولی بازم بهت فرصت دادم.
.
به خودم میگم: آره...بهت فرصت داده که وقتی موتور زده بهت پرتت کرده با سر خوردی زمین، فقط سرت ورم کرده و تنت درد می کنه و کمی هم کبود شدی.. اگه اینطور نبود، شاید الان ضربه مغزی شده بودی. شاید الان، همین امشب شب اول قبرت بود. اونوقت چیکار می کردی با این گناهای پاک نشده؟ می خواسته بهت تلنگر بزنه، تا به خودت بیای، قدر بدونی، نا شکر نباشی.... شُکر، شُکر، شُکر...
.
یه قولی بده. اون لحظه ای که افتادی رو زمین، داشتی فکر می کردی که مردی یا زنده ای رو هیچ وقت فراموش نکن!



نوشته شده در دوشنبه 89/7/19ساعت 8:38 عصر توسط ساجده کاف نظرات ( ) |


من عاشق بوی نارنگی ام.
بوی پاییز میده.
من عاشق بوی پاییزم.
بوی خاطره میده.
انگار تمام خاطراتی که وصلن به قلب من، تلخ و شیرین، تو پاییز اتفاق افتادن....
بی اختیار حالم رو خوب می کنه پاییــــز...


نوشته شده در پنج شنبه 89/7/15ساعت 11:8 عصر توسط ساجده کاف نظرات ( ) |


Design By : Pichak