سفارش تبلیغ
صبا ویژن

...صدا کن مرا

اینجا پاییز خیلی وقت است جایش را به فصل دیگری داده است. در شهر من اما پاییز همچنان پاییز بود. تا می توانستم تصویر برگ هایی را که فاصله ی درخت تا زمین را می چرخیدند و می رقصیدند در دلم ضبط کردم برای امروز در این شهر خالی از پاییز....


نوشته شده در شنبه 89/9/13ساعت 11:38 صبح توسط ساجده کاف نظرات ( ) |

روز تولد می گذره...
تنها چیزی که ازش به یاد می مونه، آدمایین که به یادتن و تولدت رو تبریک میگن، یه جور دلگرمیه. روز تولدم رو به خاطر همین دلگرمی هاست که دوست دارم......


نوشته شده در جمعه 89/8/28ساعت 12:7 صبح توسط ساجده کاف نظرات ( ) |


کلی کار دااااااااارم، دچار ضعف مدیریت و برنامه ریزی شدم 


نوشته شده در پنج شنبه 89/8/20ساعت 7:40 عصر توسط ساجده کاف نظرات ( ) |

"آسمان را...!
ناگهان آبی است!"
.
.
من عاشق این هوای بارونی ام.
ببار، ببـــــــــــار، بیشتر ببـــار....



نوشته شده در سه شنبه 89/8/11ساعت 11:59 صبح توسط ساجده کاف نظرات ( ) |


پاییز دارد پاییزی می شود و از جنس خودش. و تمام بادهای پاییزی با صدای فرو رفته شان در برگ های لرزان با روح من در هم پیچیده می شود و رنگ های غریبگی اش می رود تا اعماق دلم... عمیق!
و من فرو می روم در صدای خش خش زیر پایم. در پاییز، نگاهم به آسمان دوخته نیست، که به زمین است!
شاید برگ ها پرندگان زمین ِ پاییزند...
درخت ها خبر از دل بی قرار پاییز می دهند و تکان هایشان می نشیند در نگاه من و بی قراریشان دوان دوان می رود تا جای دلم را پیدا کند و
من دوباره دلم بی قرار ِ پاییزی می شود!
.
.

پی نوشت: یادش بخیر این رو پاییز 87 نوشته بودم و تو وبلاگ 360 گذاشته بودم:)


نوشته شده در جمعه 89/8/7ساعت 8:11 عصر توسط ساجده کاف نظرات ( ) |

بالاخره پاییــــــــــــــــــــــــــز شد


نوشته شده در جمعه 89/8/7ساعت 6:38 عصر توسط ساجده کاف نظرات ( ) |


کاش
ما آدم ها بلد بودیم قدر چیزایی که داریم رو خوب بدونیم... که وقتی از دستشون دادیم فقط حسرت نصیبمون نشه....


نوشته شده در یکشنبه 89/8/2ساعت 5:5 عصر توسط ساجده کاف نظرات ( ) |

پس چرا پاییز نمیشه؟ 28 روز گذشت ولی هنوز پاییز نشده. هنوز یه دونه برگم رو زمین نیست. هنوز یه باد پاییزی هم نخورده تو صورتم. هنوز یه نفس عمیق با ملکول های خوشمزه ی پاییز هم نکشیدم. هنوز یه بارون درست حسابی پاییزی هم نیومده. هنوز، هنوز، هنوز... پس کی؟


نوشته شده در چهارشنبه 89/7/28ساعت 9:20 عصر توسط ساجده کاف نظرات ( ) |

از بعضی کارهام بیزارم، اما نمی دونم چرا بازم تکرارشون می کنم:(
اعصابم از دست خودم خورده:(
نوشته شده در شنبه 89/7/24ساعت 9:9 عصر توسط ساجده کاف نظرات ( ) |


قطار می‌رود
تو می‌روی
تمام ایستگاه می‌رود
و من چقدر ساده‌ام
که سال‌های سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده‌ام
و همچنان
به نرده‌های ایستگاه رفته
تکیه داده‌ام!

.
آخ که چقدر دلم هوای شعر قیصر کرده بود.... خیلی وقت بود نه خونده بودمش، نه نوشته بودمش....


نوشته شده در شنبه 89/7/24ساعت 4:28 عصر توسط ساجده کاف نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak