...صدا کن مرا
گاهی آنقدر گرفتار روزمـــرگی می شوم ، آنقدر در دایره ی کارها و درس ها و زندگی ام محبوس می شوم که حتی از خدا هم غافلم....
در پیچ و تاب کارهایم مدام به خودم گوشزد می کنم که حواست هست چند وقت است عاشقانه با خدا حرف نزده ای؟ حواست هست چند وقت است گفت و گویت با خدا خلاصه شده در نماز های یومیه بی حضور قلب... این حق خدا نیست، حواست هست؟
خدایا مرا ببخش، من در تب و تاب کارهایم گرفتار شده ام و چند وقتیست حق بندگی ات را به درستی ادا نکرده ام، مرا به بزرگی ات ببخش و عشقت را در دلم روز به روز بیشتر و بیشتر کن.........
می خواهم باز هم عاشقانه بگویم: الهی و ربی من لی غیرک...
و چشم هایم خیس شود از عشق به تو....
نوشته شده در شنبه 90/3/14ساعت
10:22 عصر توسط ساجده کاف نظرات ( ) |
Design By : Pichak |