...صدا کن مرا
روز تولد می گذره...
تنها چیزی که ازش به یاد می مونه، آدمایین که به یادتن و تولدت رو تبریک میگن، یه جور دلگرمیه. روز تولدم رو به خاطر همین دلگرمی هاست که دوست دارم......
کلی کار دااااااااارم، دچار ضعف مدیریت و برنامه ریزی شدم
"آسمان را...!
ناگهان آبی است!"
.
.
من عاشق این هوای بارونی ام.
ببار، ببـــــــــــار، بیشتر ببـــار....
پاییز دارد پاییزی می شود و از جنس خودش. و تمام بادهای پاییزی با صدای فرو رفته شان در برگ های لرزان با روح من در هم پیچیده می شود و رنگ های غریبگی اش می رود تا اعماق دلم... عمیق!
و من فرو می روم در صدای خش خش زیر پایم. در پاییز، نگاهم به آسمان دوخته نیست، که به زمین است!شاید برگ ها پرندگان زمین ِ پاییزند...
درخت ها خبر از دل بی قرار پاییز می دهند و تکان هایشان می نشیند در نگاه من و بی قراریشان دوان دوان می رود تا جای دلم را پیدا کند و
من دوباره دلم بی قرار ِ پاییزی می شود!
.
.
پی نوشت: یادش بخیر این رو پاییز 87 نوشته بودم و تو وبلاگ 360 گذاشته بودم:)
بالاخره پاییــــــــــــــــــــــــــز شد
کاش ما آدم ها بلد بودیم قدر چیزایی که داریم رو خوب بدونیم... که وقتی از دستشون دادیم فقط حسرت نصیبمون نشه....
Design By : Pichak |