سفارش تبلیغ
صبا ویژن

...صدا کن مرا

همین دیروز بود. قبل از ظهر. نزدیکای ساعت 11.
.
میگن خدا دوستت داشته، می خواسته بهت ثابت کنه من اگه بخوام هر لحظه می تونم ببرمت ولی بازم بهت فرصت دادم.
.
به خودم میگم: آره...بهت فرصت داده که وقتی موتور زده بهت پرتت کرده با سر خوردی زمین، فقط سرت ورم کرده و تنت درد می کنه و کمی هم کبود شدی.. اگه اینطور نبود، شاید الان ضربه مغزی شده بودی. شاید الان، همین امشب شب اول قبرت بود. اونوقت چیکار می کردی با این گناهای پاک نشده؟ می خواسته بهت تلنگر بزنه، تا به خودت بیای، قدر بدونی، نا شکر نباشی.... شُکر، شُکر، شُکر...
.
یه قولی بده. اون لحظه ای که افتادی رو زمین، داشتی فکر می کردی که مردی یا زنده ای رو هیچ وقت فراموش نکن!



نوشته شده در دوشنبه 89/7/19ساعت 8:38 عصر توسط ساجده کاف نظرات ( ) |


Design By : Pichak